داشتم ظرف میشستم مامانم یه لیوان برداشت آب خورد و بعد شست گذاشت داخل جا ظرفی. منم همیشه عادتمه آخر کار با یه لیوان سینکمو میشورم. حواسم اصلا نبود همون لیوان رو برداشتم و باهاش آب پر کردم ریختم روی سینک و سینک رو شستم بعد دیدم مامانم شروع کرد به اشک ریختن و گفتم بیا چایی بخور گفت نه میخوام برم. یهو فکرم افتاد که نکنه برداشت اشتباه کرده بهش گفتم اینا چه تفکراتیه که داری به گریه افتادم و اونقد گریه کردم بخاطر قضاوت اشتباهش و اونم گفت دیگه نمیام خونه ت و با این حالم ولم کرد رفت
بخدا من قصدی نداشتم اصلا حواسم به این چیزا نبوده هیچوقت