فکر کنید برادر کوچیکتون هستم خواهرانه و بدونه اینکه با طرف مقابل لج کنید راهنماییم کنید .دختره میشه دختر دختر خالم داستان از این قراره که من دو سال پیش قرار بود برم یه بخش مهمی استخدام شم که به گوش اقوام رسونده بود مادرم مادرم آدمی هست که حرف توی دهنش نمیمونه اصلا .خلاصه یه پنج شیش ماهی زمان برد و طی این پنج شیش ماه دختر خالم که مادر همین دختره میشه خیلی بهم احترام میزاشت و احوالمو میگرفت از اطرافیان و... بطوری که فامیلا میگفتن که دخترخالم از من خوششون میاد و دوست داره که دخترش رو بده بهم خلاصه من درگیر بودم و زیاد توجه نمیکردم تا اینکه رفتن من کنسل شد و نشد برم و بعدش رفتار خونواده دختره مخصوصا دختر خالم عوض شد و ولی من واسم مهم نبود . و بعدش رفتم یه شغل فنی یاد گرفتم یک سال و خورده ای درگیر بودم و دختر دختر خالم رو دیدم همون اوایل شروع این کار فنیم یعنی شاگردی میکردم راستش خیلی وقت بود ندیده بودمش و حقیقتا زیبا شده بود و بزرگ شده بود یعنی یه سری از معیار هایی که من مد نظرم بود رو داشت دختر سر سنگین خوبی بود و از یه سری حرکاتش حس کردم اونم شاید از من خوشش بیاد خلاصه علاقه مند شدم و عاشقش شدم و حقیقتا دستم تنگ بود و داشتم شاگردی میکردم . ولی خب هدف و برنامه های زیادی داشتم و دارم واسه زندگیم خلاصه دیگه زیاد بی قراری کردم و مادرم رو پنج شیش ماه پیش فرستادم خواستگاریش مادرش یعنی دختر خالم خیلی تند رفتار کرد یه سری حرفا زد دلم واقعا شکست اصلا دلسردم کرد نسبت به این قضیه گفت دخترم میخواد بخونه واس معلمی و بره سرکار و خونه و ماشین و جهیزیه بخره بعدش هم بت همکاری از خودش ازدواج کنه واقعا ناراحت شدم گفتم این منو با کسی که هنوز وجود نداره طاق زد بعدش گفت که این زن واس چیشه بزار دو سه سال دیگه یکی و واسش درست کن . اصلا یه جوری رفتار کرد انگار من یه آدم ولگرد بی عرضه ام و... درصورتی که نه آدم بی شخصیتیم نه سبکم و اینکه واقعا در یه حد بودیم منو دخترش چه چهره چه مالی و ... . الان داستان اینه که همون بخش مهم که رفتم منتفی شد الان جور شده و خیلی از کاراش رو پیش بردم و مادرم پیش یه نفر گفته و به گوش همین مادر دختره رسیده و الان مثل قبل زنگ میزنه و احوالپرسی میکنه میخواد مطمعن شه قطعی شده رفتن من میشناسمش میدونم اگه قبول شم چه مستقیم چه غیر مستقیم میاد سمتمون . اگه این کارم جور شه یه شغل فنی هم بلدم که درآمدم خوب میشه . حقیقتا یکم دلم گیره ولی خب غرورم اجازه نمیده میفتم یاد حرفاش یاد رفتارش و بی احترامیش بهم میگم بزار پا بزارم روی دلم خیلی سر حرفایی که زد بهم ناراحت شدم و خود خوری کردم شما جای خواهر من چی کنم یخورده ای هم حقیقتا دلم گیرشه ولی خب با خودم میگم اگه منو میخواستن قبولم داشتن باید همون موقع قبول میکردن نه زمانی که زندگیم افتاد رو روال . اینم قبول دارم که حق داشتن دخترش رو ندن حالا به هر دلیلی ولی خب میتونست محترمانه تر باشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اگه برادر خودمم تو شرایط شما بود همین حرفیو میزدم بهش که الان به شما میگم. آدمی که بخواد بخاطر پول و شغل و محل کار با شما درست رفتار کنه، مطمئن باشید هنوز ۲ ۳ ماه نگذشته از ازدواج، به هم میزنه و درخواست جدا شدن میکنه ازتون . ۱۰۰ درصد ازدواج با این دختر غلطه از نظر من و همین بس که ذاتش رو نشونتون داد. با تفاسیری که داشتین فکر کنم توی شهر کوچیک باشین، خودمم شهر کوچیکم و متاسفانه این افکار اینجا هم هست. اگه یه روز آخر ماه باشه دستتون خالی باشه، پول بخواد ازتون و بگین فعلا ندارم، مطمئن باشید بازم یه رفتار عجیب غریب میکنه و دعوا راه میندازه
بنظرم اول صبرکن که کارت صد در صد جور شد اونوقت دخترخالت که خودش اومد دوباره دخترشو پیشنهاد داد ، بگو قبول میکنم ولی فقط ۵ تا سکه مهر میکنم چون معلومه شما دنبال پول و موقعیت من هستین پس منم ریسک نمیکنم
عع پس خب یکی دیگه هم بود تو همین سایت اونم تقریباً داستانش مثل تو بود اشتباه گرفتم
نمیشه حالا سه تومن رو نگی بد پیله کردی رو سه تومن بعدش هم کسی که شاگردی میکنه باید پول هم بده ولی عوضش توی همین کابینت کاری تا ماهی صد تومن و بیشترم درآمد میره چرا خودشم