من برای درس خوندن اومده بودم خونه آبجیم چون تو این شهر کس دیگه ای نداشتم بعد دعوامون شد بیرونم کرد گفت برگرد پیش مامان اینا که در این صورت باید قید دانشگامو بزنم
حالا آبجیم خیلی پشیمونه از اینکه بیرونم کرده چون کم منفعت براش نداشتم
بچه یک سالشو نگه میداشتم همه خریداشو من انجام میدادم خودش مریضه نمیتونه شوهرشم صبح تا شب سر کاره
ولی انقدر مغروره نمیگه برگرد با اینکه هر روز با گریه زنگ میزنه به مامانم میگه نمیتونم بچه رو نگه دارم ولی نمیگه نیلوفر برگرده
حالا چیکار کنم بگه برگرد؟
نمیخواستم غرورمو زیر پا بذارم ولی چاره دیگه ندارم
مامانمم میگه هر کاری میکنی بکن فقط برگرد به دانشگات برس
مامانم اینا نذاشتم چیزی بگن چون میخوام خودش معذرت خواهی کنه بگه برگرد چون خودشم واقعا بهم نیاز داره
حالا فردا میبینمش چی بگم بهش