فقط میگم که یکم سبک شم..
امروز سر مساعلی مطمعن بودم که حق با منه با مادرم دعوام شد..
بیماری پیش زمینه ای داره..
دقیقا میدونه نقطه ضعف من چیه دست میذاره رو همون.
حس گناه بهم تزریق میکنه و از بیماریش استفاده میکنه
چون میدونه من کم میارم حالم بد میشه،
من به شدت دلسوزم..
حرفاش تا چند روز بهمم میریزه فقط تو خلوت خودم اشک میریزم..
اول دعوا شک نداشتم حق با منه..
حالا یکاری کرده که حس میکنم حق با اون بوده حس عذاب وجدان شدید و احساس گناه میکنم
اصلل یجوری پیچوند موضوع رو برد سمت جاهایی که سختی کشیده و اذیت شدع سر درمانش
اصلا ربطی به بیماریش نداشت..
الان دو سه ساعته من اشکام بند نمیاد..
تصمیم گرفتم اگه جایی واقعا در حقم بد کرد هیچی نگم.
بهتر از این احساس گناه کوفتیه..
فقط من بین بچه هاش اینشکلیم
خودشم خوب میدونه
اون تایمی که مریض شده بود من روزی نبود که ارزوی مرگ خودمو نکنم با سلامتی اون..
ولی الان اگه منو خاله هامو دختر خاله هامو بذارن رو یه ترازو اونارو بر میداره..