هر سال به خاطر دکترش میاد اینجا یه هفته یه فته میمونه وشت سرمم حرف درمیاره هروقت میاد خونمون قدمش نهضه منو شوهرم دعوامون میشه سالی ۵ بار میاد یه هفته میمونه همش براش احترام گذاشتم ولی فهمیدم وست سرم حرف زده .
میومد خونمون همش میگف برام چای بزار منم جز چشم چیزی نمیگفتم یه کمکی ام بهم نمیکرد نهارو سام صبحانه خودم میزاشتم دست ب سیاه سفید نکیزد فقط لم میداد میرفت تو تلویزیون بعد اون روز خونه مامانم رفته بود شوهرم بهش تارف کرده بود بیا اونم گفته شما منو پرت کردین بیرون با خنده گفته والا من که تاحالا چیزی بهش نگفتم هرغذاییم نمیخوره منه بدبخت باید باب میلش غذا بزارم ادم دخالت گریم هست ب خدا خسته شدم نمیدونم چیکار کنم از دست این شوهرم نداره ولو میشه این ور اونور حالا قرار ۳ ماه دیگه بیاد