تقریبا ۲ساله ازدواج کردم
الان باردارم ۳ماهه
از رفتار های همسرم و خانواده ش خسته شدم احساس میکنم آدم ازدواج نبودم دلم میخواست مستقل میبودم دلم میخواست بیرون کار می‌کردم احساس میکنم نمیتونم یک زن یا همسر باشم
نمیتونم با خانواده همسرم و دخالت هاشون کنار بیام
ولی از طرفی خانواده خودمم اوکی نبودن نمیتونم برگردم ،بخاطر همین ازدواج کردم الان نه راه پس دارم نه راه پیش...
حس میکنم مسیر رو اشتباه رفتم نمیدونین چقد غم داره دلم ...
بچتونم ناخواسته بود؟ فک کنم بهتره از تراپیست کمک بگیرین
چندسالته؟
دیگه انتخاب کردی بچسب به زندگیت شوهرتم بدبخت نکن
وای وای وای
بدترین شرایط
شايدم چون بارداری حساس شدی همه زندگی‌ها سختی هم داره البته موافقم اگه شاغل باشی حالت بهتر میشه
خونه ت از مادرش مستقله یا داخل یک ساختمونید؟
شوهرت کم‌محبت میکنه؟
ببین برای اینکه راحت باشی توقعات از خانواده همسر رو بردار
آنقدر راحت میشی
فقط از شوهرت توقع داشته باش محبت‌کن محبت بخاه
حالا بعد بارداری باید به قضیه فکر میگردی!!قبلش نمیتونستی فکر کنی زن زندگی هستی یا نه!!
مشکل دیگران نیستند مشکل درون خودتونه باید درستش کنید، اخلاقهای دیگران روی شما خیلی تاثیر میذاره
هرچقدرم کار کنی آخرش باید بچه میاوردی
دخالت های اونارو ول کن کی باشن بخوان تاثیر بزارن تو زندگیت محل نده بهشون
منم مثل خودتم با این تفاوت که می خوام دنبال خواسته هام برم خودمو محدود نکنم خواست کنار بیاد نخواست بره به سلامت هدفم که شوهر نبوده اینم بخشی از زندگیم بوده
