شوهرم خیلی بی اعصاب و بددهن بود
کار خاصی نکردم بردمش روانپزشک دارو داده اروم شده
البته خودشم میخاست تغیر کنه
شوهرم ترس از جدایی داشت چنباری جدی اقدام کردم تغیر کرد
ممنونم عزیزم ، اینکه خوشحال شدی، نشون از قلب مهربونت داره .
احتمالا هم فرکانسی باهام که حرفام به دلت مینشسته ...
و بازم احتمالا احساس کردم عاشقی کردنات هم شبه خودمه ، که باز دلم خواست کلی حرف بات بزنم ....
ولی حرفام زمانی برات ارزش داره که ، از اینکه یه تنه از خود گذشتگی کنی تا اوضاع آروم باشه و بر وفق مراد همسرت باشه ، تا به واسه ی اون همسرت هم عاشقی کنه ، دلبری کنه ...
ولی به محضی که بخوای خودت باشی، با همه بی حوصلگی هات ، با همه اعتراضات ، همسرت چنان رفتار میکنه ک بازم ترجیح بدی تسلیم بشی..
شاید نتونسته باشم حرفم برسونم ، ولی منظورم اینه ، خدا نکنه تو این زندگی یه جایی ، از شرایطی که هست کَم بیاری ،
اون موقع همسرت ، اُستادی میشه برای دُرست کردنِ ، زندگی ای به نامه ، جهنم .....
و این جهنم تا زمانی ادامه پیدا میکنه، که تو باز تسلیم و بله چشم قربان بشی
میدونه چی گفتی چون واقعا یه جاهایی بهم سخت گرفته و اذیتم کرده که کوتاه بیام تسلیم بشم
ولی تاحالا بی حوصلگی و اعتراض بهش نکردم همیشه خودمو شاد نشون دادم ولی یه جاهایی حرصش دادم اذیت کردم بهش فشار آوردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
53 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
