صبح بیدارمیشم دست وصورتمو میشورم وصبحانه نخورده میرم سرکمد
هرمانتویی ک دستم بیاد میپوشم و قربون صدقه ی شال وشلوار مشکیم میرم که همه جوره وباهمچی ست میشن
میپوشم ومیزنم بیرون
کسی به من نمیگه بیا صبحانه بخور
نمیگه مواظب خودت باش
نمیگه لباس تیره نپوش خب هوا گرمه
حتی کسی بامن خداحافظی نمیکنه
میرم بیمارستان ومستقیم دست میشورم میرم سرعمل
اونجا یه خانوم بالای دویست میلیون خوابیده تا خوش فرم بشه
یه جراح دویست تومن میگیره تا سرماه یه بی ام و دیگه به جمع ماشیناش اضافه کنه
و
من
پنج شیش ساعت ساکشن میکنم ساکشن چربی که هر مردی رو از پا درمیاره
برای چندرغاز
برای پولی که نمیشه باهاش به نصف ارزوهاتم رسید
تا شب گان بگان میشم
هروقت جناب جراح از صندلی نشینی خسته شن و امر کنن برای امروز بسه میرم که برم خونه اگه شانسم بگیره واون شب شیفت اون یکی بیمارستانم نباشه
دمپایی طبی و درمیارم و جای اون ضد واریسای لعنتی یه جفت صندل میپوشم و میزنم بیرون پشت فرمون ک میشینم دستام برای گرفتن فرمون جون ندارن
میرسم خونه
کسی بهم نمیگه خوش اومدی
کسی نمیگه خسته نباشی
نمیگه دختر تو فقط ۲۴سالته چرا انقد پیرشدی
نمیگه شام خوردی؟
یه اب میزنم به صورتمو میرم که بخوابم برا صبح فردا
اینجا
این خونه
هم پدر داره هم مادر
اما خیلی وقته برای من فقط یه سقفه
یه سقف ....