من ۵ سالبعد از جاریم و ۱ سال بعد خواهرشوهرم عروس شدم اول جاریم باردار شدن که پسر بود بعد من خداخواسته و دختر شد از همون موقع باهام بد شدن دلمو شکستن بارها باعث شدن فکر کنم چقد بی ارزشم دخترمو مسخره کردن و حرفایی زدن که دل من مادر بشکنه کلی فرق گذاشتن بچه اونو بغل میکنن و بچه من رو نه...خواهرشوهرم خیلی دنبال دوا درمونه و باردار نمیشه خیلی همیشه نگرانش بودم کمکش میکردم دلداری میدادم اما اومم بدتر از همه باهام رفتار کرد اونم بی محلم کرد همش پیش جاریم و پسرش بود حتی بمنم یه زنگ نمیزنه من هیچوقت در حقشون بدی نکردم حتی بارداریمم تا چندماه مخفی کردم که اگه اونم باردار شه اما الان که باردارم شوهرم همش میگه کاش خدا به خواهرمم بچه بده منم گفتم نگو اینجوری بگو پسر بده اخه خانواده شما بچه رو پسر میدونن دختر کسر شان براشون محسوب میشه هیچی نگفت سکوت کرد ولی واقعا نمیدونم چطوری دل شکسته م رو اروم کنم اگه بخوام از رفتاراشون بگم شاید یه کتاب میشه نوشت ازش...همش میگم خدایا یعنی دلم گی اروم میشه کی میتونم رفتاراشونو فراموش کنم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!