همیشه این ساعت ها دیگه خوابش میاد و می‌ره بخوابه ولی من خیلی دوست دارم باهاش صحبت کنم و ادامه بدم مخصوصا که دیر وقت هم شروع میکنیم باهم صحبت کردن
و من خیلی چیزا دارم بهش بگم
بخاطر همین همش ناراحت میشم وقتی میخواد بخوابه و بی طاقتی میکنم و به روی خودم نمیارم
و همچنین دوست دارم بهم صبح بخیر بگه ولی اصلا انجام نمیده چطوری بهش بگم در این دو مورد؟
میشه لطفاً کمک کنید گیر کردم....
اگه دوست پسرت هست از الان ولش کن بره همچین پسرایی به درد بخور نیستن
من سنتی ازدواج کردم قبل خواستگاری هیچ شناختی ازش نداشتم با حرف خونوادم بله گفتم بعد نامزدی دقیقا همینجوری بود که الان تو میگی ساعت نه شب می‌خوابید منم دوس داشتم شبا که از سرکار میاد تا دیر وقت که نه حداقل تا ساعت یازده باهاش حرف بزنم ولی هیچوقت نبود گفتم بعد عروسی درست میشه نشد که نشد بدترم شد اون موقع فقط رابطه پشت تلفن و حرف زدن بودن ولی الان حتی هیچ رابطه دیگه ای هم نیست اصلا بعد شام میخوابه منم به درک
دوست پسرمه ولی اهمیت میده یعنی جوری که شما میگید همسرتون هست نیست
اونم شب زنده دار هست مثل من ولی چند. وقتیه کارش قاطی پاتی شده
میگه میفهمم چی میگی ولی بخدا خسته ام دارم از هوش میرم
چند باری که بدونه بیدار می‌تونه بمونه بیدار مونده این چند وقت که مشکل داشته ولی من بی طاقتی میکنم.....
خیلی هم دوست دارم صبحا وقتی بیدار میشه بهم صبح بخیر بگه ولی نمی‌دونم چرا اینکارو نمیکنه منم روم نمیشه بهش بگم 🥴
