دیشب مهمونی بودیم بعد منم همراه بقیه مادر شوهرم و جاریام و خواهر شوهرم و اینا بلند شدیم بریم خونه
اومدم بیرون دیدم شوهرم نیست
تو خونه میزبان هم زنگ زدم جواب نداد
جاریام و مادر شوهرم و خواهر شوهرم رفتن من تو کوچه منتظر بودم تا شوهرم بیاد
نه میشد باز برم داخل خداحافظی کرده بودم نه شوهرم میومد
دم در هم شلوغ بود خجالت کشیدم
خیلی شوهرم بی فکر و بچه هست همیشه ول میکنه میره با رفیقاش از من و زندگیمون تعریف میکنه خیلی وراجه
برای خانوادش و همه
فقط شوهر من نبود بقیه مردا بودن تافته جدا بافته هست تحفه