امروز قرار بود مامانامون بیاریم اشنا بشن بعد یک سال و چند ماه
بعد یک ساعت پاشدیم رفتیم اونور گوشیشو برداشت عکس گرفت از دوتامون گفت میخوام بمونه یادگاری به دخترم نشون بدم😭😭😭
چقدر فهمیدم عاشقشم وقتی میدیدم حرف میزنه با مامانم
چقدر از دور میخواستم بچلونمش🙃🙃🙃🙃 وااای خدا
خیلی بی صبرم واسه ازدواجمون ولی یه کاری جلو رو هست از طرف اونا تاخیر هست 😭
این همه باهم بودیم سه ماه صبر واسم خیلی زیاده