من این همه بهش میرسیدم دلم واسش میسوخت از جون دلم مستاجره ۵۰ سالشه از جون دلم واسه خودش بچه هاش چپ راست دعوتشون میکردم میبردیم بیرون
اونم تو غر زدن استاد بود هی جلویه من پیش شوهرم هی منو بد میکرد
منم محل نمیدادم میگفتم اخلاقشه .... شوهرمو سرد میکرد . میدیدم شوهرم دوست داره باهاشون بچرخه .
منم دوربرم کسی رو نداشتم و اینکه با خوانواده همسرم یه ساختمونم نمیزارن با هرکسی رفت آمد کنیم مجبور بودم از بی کسی پناه اوردم به خواهرشوهرم
اونم رفته پشت سر من گفته مریم خنگه حالیش نیست بزور قالبش کردن به داداشم بیچاره داداشم از دستش خون به جیگر شده مثله نفهما میمونه خنگه خله و......
دارم دیوونه میشم جاریام اصلا خواهرشوهرمو راه نمیدن خونشون راهم بدن خیییلی رسمی
خواهرشوهرم خونه ما فقط راحت بود پاشو دراز میکرد خونه من در اختیارش بود هرچی دوست داشت میخورد ....
حالا پشت من بیاد این حرفارو بزنه ؟؟؟