سلام حالم خیلی گرفته .عشقم رفته خدمت اموزشی تقریبا یه ماهیی میشه.هر روز تقریبا زنگ میزد ولی از روز پنج شنبه دیگه خبری ازش نشد و زنگ نزد.منم خیلی نگرانش شدم تا اینکه امروز زنگ زدم مامانش گفت مادربزرگش فوت شده ولی گفت بهش مرخصی ندادن که بیاد.دیشب ساعت یک نیم اتفاقی دیدم داداشش پروفایل تل گرام انالله وانا الیه راجعون گذاشته تاپیکم زدم .باور کنین از استرس خوابم نبرد گفتم بلایی سر عشقم نیومده باشه..به نظرتون نباید به منم یه زنگ میزد؟درسته برا مادربزرگش ناراحته ولی منم نگرانش بودم
الان بهش گیر نده بذار تو حال خودش باشه. بعدش هم نگو چرا زنگ نزدی. بگو یه روز که صدات رو نمیشنوم دلم تنگ میشه. صدات بهم ارامش میده ازین حرفها دیگه
مهربانوی عزیز نمیگویم که میز آرایش نداشته باش، اما میگویم حداقل از میز تحریرت بزرگتر نباشد! نمیگویم لوازم آرایش نخر اما میگویم حداقل کتاب هم بخر.نمیگویم دل نبند، عاشق نشو و به خاطر عشقت فداکاری نکن، بلکه می گویم عاشق خوب کسی شو، به کسی دل ببند که این عشق را ، این صمیمیت روحانی راخوب بشناسد و بفهمد.نمیگویم هرماه موهایت را به روز رنگ نکن، اما یادت نرود دانش و سوادت را هم به روز کنی. نمیگویم کمد لباست پر از لباسهای متنوع نباشد می گویم کتابخانه ات بزرگتر باشد.نگذار هیچ ابزاری را مثل اسباب بازی دورت بریزند تا با انها سرگرم شوی و نفهمی در جهان چه میگذرد. اندیشه ات را نفروش