توی دوران بچگی خیلی کتکم میزد همش که عصبانی میشد با شیلنگ میوفتاد به جون من، توی حموم قایم میشدم چند باز زد با دسته هونگ شیشه رو شکوند انقد رو سرم زده که الان هیچی یادم نمیمونه تنها راه فرار از اون خونه لعنتی و ازدواج دونستم و توی 14 سالگی ازدواج کردم توی دوران عقدم بدجور عذابم داد موقع عروسیم یه تیکه برام نخرید گفت عروسیت نمیایم پول نداریم💔
کاش مامان منم مثل بقیه مامانا باهام خوب بود الان خوب بودنش به دردم نمیخوره البته که تظاهر میکنه چون شوهرم وضعش خوبه فقط برای چاپیدن خوبن باهامون ابروم جلو شوهرم رفته 20میلیون قرض گرفتم از مهر سال پیش ندادن هنوز