به من تکیه کن، که تو هم چون من ناچاری از تکیه زدن بر تکیه گاهی که چندان استوار نیست.
آرام سر به روی شانه هایم بگذار، اما چنین آسوده خاطر نباش که گاهی سزای آسوده بودن زمین خوردن است.
هر چند تو را در آغوش من نهاده اند اما به من دل نبند، که روز پیوند هیزم شکن را ندانستم ز چه مارا همنشین کرد، که تو نیز روز وداع نخواهی فهمید تبری که بر تبار خودش آتش کشید دسته اش از کیست؟
از من نام و نشان می پرسی اما چرا هر از گاهی سرت را پایین نمیکنی تا ببینی آنکه برایت به همنشینی گزیده اند آنقدر ها که تو می اندیشی مهربان نیست.
ای کاش دستانم بسته نبود و همین لحظه تو را به آتش می کشیدم تا شاخه هایت به آسمان نروند، تا بر زمین و زمان ناز نکنی، تا چوب خط روزهای عمرت به هزار نرسد ، تا همین لحظه زمین بخوری که هرچه چون سرو بلند تر باشی درد زمین خوردن بیش تر می شود که هر روز که تنه ات قطور تر می شود، هیزم شکن محکم تر می زند ، که درد غرور خاکمال شده من با ریشه های نداشته ام تا امروز همراه است.
اما اگر آن روز مرا شناختی و نفرین کردی بدان که آه درختی پشت سرت خواهد بود که هرگز آرزو نکرد تیشه بر ریشه دودمان خودش بزند.
مگر غیر از آن بود که مُهر زندگی بر شاخه هایمان زدند و مُهر بندگی بر ریشه هایمان؟
در دنیای آدم های تبر به دست، شرط زندگی فریاد کشیدن است، حتی اگر نفس هایت جهانی را بر باد دهد.
ای کاش امروز کمرت را می شکستم ،که هر چه ریشه هایت کمتر به خاک خو بگیرند زودتر می توانی از جایت بلند شوی و فریاد بکشی، شاید که باور کنند ما زنده ایم.
اما قسم به روزگاری که شاخه هایم پناه قُمری های سرگردان بود، که روز آخر با تبر به دهان خودم کوبیدم که مبادا صدای فریاد هایم زندگی را به کامشان تلخ کند ، گرچه من خبر نداشتم مرگ یک درخت اگر گنجشک ها را دیوانه نکند حتما آواره می کند.
ای کاش چشم هایت را ببندی و نبینی جوانه هایی را که در کنارت از خاک با شور و شوق سر بر می آورند و دل می بندند به درختانی از جنس تبر که دل و ریشه را با هم می بُرند.
دلبندم، دل مبند که تبر به دست آمده است تا بند دلت را پاره کند.
بیا پاره کنیم بند این وصال را که از حالا صدای ناله هایت را می شنوم.
هرگز گمان مکن که چون ریشه در خاک ندارم بی اصالتم ،که اگر جای در آغوش گرفتنت کمر بسته ام به جدایی دل ندارم.
من دلم را در ریشه هایت جا گذاشتم اما تو هرگز نفهمیدی ماجرای دلبستگی ما را عزیزمن! خیلی وقت است در کتاب ها نوشته اند ، کتاب هایی که از جنس من و توست اما بیهودتر از ما، که اگر نبود حتی تبر ها را دوباره در گلدان می کاشتند.