متاسفانه مادر من هم فقط با من این مدلیه!
همین امروز حتی دعوامون شد.
گفت بریم خونه بابا بزرگم منم حاضر شدم و رفتیم (روستا هست خونشون)
جلو در خونه بابابزرگ ب لباسم گیر داد و دفعه اولش هم نبود و منم بارها گفته بودم ب سلیقم و ...گیر نده
و گفت تازه دیدم با این اومدی و اصن من نمیام داخل برگردیم
و زودتر از من سوار ماشین شد.
منم سوار شدم و همون مسیری ک اومده بودمو برگشتم بدون هیچ صحبتی!
واقعا فک نمیکرد این کارو کنم و هر لحظه انگار منتظر بود سر و ته کنم و باز برگردم جلو خونه بابابزرگ!
شاید به ظاهر کارم بد بود؛اما بیشتر از هزاربار در مورد این موضوعات بحث کردیم و من دیگه تصمیم گرفتم فقط سکوت کنم.