سلام وقت همگی بخیر؛
من ۴ساله که ازدواج کردم موقعی که همسرم اومد خواستگاریم بهم گفت ازتون میخوام چادر بپوشید منم گفتم نمی پوشم و خواستگاریشون رو رد کردم و بهش گفتم به خاطر این موضوع نمی تونم قبولتون کنم ایشون خیلی اصرار کردند که باشه قبول نکنید منم دیگه ازتون نمیخوام تا اینکه عقد کردیم بعد عقد وقتی برای دومین بار رفتم خونه پدر شوهرم بهم برای پاگشا یه چادر با دومیلیون پول داد بعد دو سه بار من و خواهرشوهر مجردم (که اونم چادر میپوشه)رو برد گردوند همه چی برام خرید مثلاً میخواست اینجوری بهم اون چادرو بقبولونه منم تو رودروایسی باتوجه به شرطی که با همسرم گذاشتم قبول کردم بپوشم (به شرط این که فقط وقتی میریم خونه باباش یا هر وقت فهمیدیم یه جایی که میخواهیم بریم باباشم هست چادر پیشم باشه اومدنی سر کنم )آخه پدر و شوهرم از هر لحاظ خیلی خوبن مثلاً پدر شوهرم یه پول خیلی خوب داد که بتونیم باهاش ماشینمونو عوض کنیم ۲۰۷بخریم منم به همین چرا تو رودروایسی موندم
بعدش عروسی گرفتیم اومدیم خونه خودمون حالا بعد از ۳سال پدرشوهرم به شوهرم گفته من تو تمام این چهار سال میدونم که خانومت فقط وقتی من هستم چادرو میپوشه این کارش بشتر آبروی منو میبره شوهرمم از اون وقت دمق بود که تو داری آبروی پدرمو میبری یه دفعه نپوش تموم شه بره منم نپوشیدم رفتم خونشون پدرشومم اخم و تخم کرده بود فقط موقع اومدن گفت چادرو بده دفعه بعد شوهرت بیاره بده بهم(یعنی خودت نیا)شوهرمم که اومدیم دیگه برج زهرمار ما یه دو هفته نرفتیم خونشون یه روز خودش اومد که چادرو بدین ببرم منم دادم برد بعدش به شوهرم گفته بود که بهش بگو دیگه خونه ما نیاد چون ناراحت میشم یه چیزی بهش میگم شوهرمم اومد خونه گفت از این به بعد نه تو برو خونه بابای من نه من میرم خونه ی بابای تو الان من چیکار کنم واقعا ببخشین طولانی شد