بابام ۳۲ سال خدمت کرد تو آموزش پرورش. همه اون ۳۲ سال رو تو روستاها درس میداد و هرگز حاضر نشد بیاد شهر . هر سال بچه ها واسش روز معلم کادو میاوردن . یکی جوراب میآورد بابام فرداش میپوشید میرفت مدرسه سر کلاس به همه نشون میداد میگفت بچه ها اینو فلانی واسم خریده بود همون جورابه ها . یکی یه سطل ماست میآورد بابام فرداش میرفت مدرسه تعریف میکرد بچه ها فلانی برام ماست آورده بود تو شام با آبگوشت خوردم انقدر خوشمزه بود که نگو . یکی با وسایل دور ریختی واسش یه آویز درست کرده بود بابام اونو انداخت تو شیشه جلوی ماشین همیشه جلوی چشمش باشه . یکی نقاشی کشیده بود خودش واسش قاب درست کرد زد تو دفتر مدرسه . خلاصه که هر کسی هر چیزی میآورد واسش آنقدر بهش بها میداد آنقدر براش ارزش قائل بود که مطمئنم هنوزم تو ذهن شاگرداش مونده .