خواب دیدم توی درمانگاهم
بعد همینجوری رفتم سر بزنم حوصلم سر رفته بود گفتم بیام خونه
بعد ورودی خروجی اونجا باید اول میرفتی نمازخونه بعد از اونجا میرفتی خونه
مم اومدم تو سالن دیدم همه درا قفله و دسته درشون شکسته بجز یکیشون گفتم حتما اینه
در رو باز کردم دیدم همون نمازخونست.بعد دیدم یه تیکه از اونجا خالیه لامپ روشن کردم ولی یکم تاریکتر شد
بعد یه چیز شفاف خیلی شبیه آدم بود اندازه یه بچه ۶،7 ساله دیدم که داشت عقب عقب میرفت بعد رفت تو دیوار
گفتم خستم چشام خوب نمیبینه اینجوری شدم
بعد یه رخت آویز بود گوشه ی نمازخونه پر از انواع لباس و دستمال و شال و ایناا
دیدم یه دستمال از رخت آویز جدا شد همینجوری معلق موند هوا یه چند تا لباس و دستمال دیگه هم جدا شدن منم قفل شده بودم حتی از درون هم نمیتونستم یه بسم الله بگم
لباس و دستمال ها اومدن طرفم و از پشتم میخواستن رد بشن
یکی پای چپم رو آروم آورد بالا منم هرچی زور زدم فقط تونستم یه صدای خوک درآرم بعدش بیدار شدم
خیلی خواب بدی بودیعنی توی خواب قشنگ وایب ترسناک بود
به نظرتون تعبیری داره همین الان دیدم