" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... " (سهراب سپهری)
باور کنید دنیا یک کارخانه است. خورشید آن را می چرخاند و انسان ها به آن حکومت می کنند. من (مرگ) می مانم. آن ها را با خودم می برم. "رمان کتاب دزد از مارکوس زوساک"