چهار ساله عقدیم خانواده شوهرم اوضاع مالیشون زیاد اوکی نیست هم پدر شوهرم هم مادر شوهرم سرکار میرم قبول دارم این زندگی سخت شده ولی شما اینو بخونید نظرتونو بگید. خاله و پسر خاله شوهرم که دامادشونم میشه یعنی شوهر آبجی شوهرمه پسر خالش با داییش و بچه هایش قرار بود برن بیرون به ماهم گفتن. اول ک مادرشوهرم همش میگفت دخترام دوتاشون نمیتونن بیان ما نمیام هی نظرشو عوض میکرد هی میگفت حالا نمیدونم پولم نداریم. شوهرمم همین طور یعنی منو روانی کردن هی میریم نمیریم من نمیدونسم وسایلامو جمع کنم نکنم میریم نمیریم. چیزیم نگفتم. همیشه همینطورن اصلا تکلیفشون با خودشون مشخص نیست. قرار بود از امروز عصر بریم تا جمعه.خلاصه دیشب همین پسر خاله شوهرم ک دامادشونم میشه زنگ زد گفت قرار شده خانواده ای۵۰۰ بزاریم کنار وسایل بخریم و اینا منم گفتم یعنی منو تو۵۰۰ مامان باباتم۵۰۰ جمعا میشه یه تومن خوبه و اینا قرار شد بریم. منم وسایل آماده کردم لباس برداشتم اومدم خونه خودمون ک برم حمام و حاضر شد. دیدم شوهرم زنگ زد که نمیریم. گفتم چرا گفت ابجیم زنگ زده گفته نفری ۵۰۰ هست خانواده ای نیست. مامانمم گفته من هیچی پول ندارم و... منم بهش گفتم حالا ما قرار بوده۱ میلیون بدیم برای۱ میلیون دیگ زشته نریم ابرومون میره من به مامان بابام گفتم میخایم بریم بیرون زشته اومدم خونه خودمون حاضر بشم و بگیر و ببند گفت نه پول نداریم مامانم ندارع باید۲میلیون بدم نداره( میدونم دستشون خالیه ولی واقعا مامانش۱میلیون میتونست بده) ولی بخاطر دختراش از اولش راضی نبود هی میگفتم نمیام منم هم از این رو میاد که ما بخاطر اونا نمیتونیم بریم هم تو ذوقم خورد هم میگم آدم اولش بگه نمیام بهتره تا اینکه بگه چون گفتین نفری۵۰۰ نمیایم من از مرد اینجوری بدم میاد ۱میلیون آدم کارتن جمع کنه بفروشه بهتر اینه ک بگه نمیام والا...