من وحشتناک ترین هیولاهای زندگیمو درون خودم پیدا کردم، حسرت، تنبلی، حسادت، دو رویی
چقدر سخته چنگیدن باهاشون، اما دیگه وقتشه نقاب از چهره هاشون بردارم و پشت اون ماسک ها خودمو ببینم، میدونید لحظه ی قشنگ ماجرا کجاست؟ اون لحظه ای که بعد از مدت ها کلنجار رفتن باهاشون دستم به ماسک ها میرسه
خدایا کمکم کن تنبلی رو شکست بدم و گیر حسادت و حسرت نیفتم
شما در حال حاضر با کدومشون در حال کلنجار رفتنید؟