از18سالگی با ی اقایی اشنا شدم.. یکی دوسال اول فقط قصدم دوستی بود ن ازدواج بعد کم کم... وابستگیو دوسداشتن اومد وسط... بماند ک کل اشنا و فامیل همه ازرابطه ما باخبر شدن 🤕 شرایط پارتنرم اینه که ماشالا هشت تا خاهربردارن خودش ک مجرد با ی داداش بچه اخرن خودشم کم سنی نداره 33سالشه ماشین داره خونه ام داره حلقه و سرویس ام خریدن ولی کارش درست. نیست😑 ینی همش شاخه ب شاخه میشه ی ماه دستش خالیه دوماه سرکار بعد ی تیکه زمین داره ماله خودشه بجز حالا ارث پدریشو اینا.. میگه اامیدم ب اینه ک اینو بفروشم یکاری باهاش بکنم ..
الانم دوماهه بیکاره ... هیچکاری دیگه نمیکنه
قبل از عیدم گفته بود بعد عید دیگه میام خاستگاری
همش قولای پوچ همش وعده های الکی
ابروم جلو همه رفته هرکی میرسه میگه باز نیومدبگیرتت
تموم دوستام ازدواج کردن دارن بچه دارمیشن
من داری ب پای این میسوزم
ن ازقیافه ن ازقدهیکل چیزی کم دارم بااین نبودم الان ازدواج کرده بودم...
اصن هرچی بهش میگم میگه باز شرو نکن خودم میدونم تحت فشارم بزار ببینم چی میکنم ولی بازم هیچی ب هیچی.. انگار دلش نمیاد زمینشو بفروشه انگار من عمرمو از سر راه اوردم تا قیومت منتظر این باشم تاکارش درست شه بقران شبو روز مامانم فوشم میده میگه رفتی عاشق کسی شدی ک نمیاد تکلیفت معلوم کنه گفتی بعد عید میاد کو پس 😓