باباشون مریصه هشتا بچه اند، پول بیشتر دوا درمون با شوهر منه حمالی بیشتر با شوهر منه،، منم باردارم اصلا حوصلههه ندارم.
دیشب ده بار خانوادش زنگش زدن صب بیا بریم بیمارستان برا بابا شوهرم گفت من صب نیستم باید خانممو ببرم سونو و ازمایش،
دوباره مادر خدا نشناسش ساعت شش صبح زنگش زده، اینم ک حلو مامانش کلا لاله،، دیدم داره کاراشو میکنه و میره، هیچی نگفتم.