پس مامانت عذاب میکشیده ولی به روی خودش نمیورد. نه من اصلا بهش رو ندادم ینی نمیتونم زود به کسی اعتماد کنم
فقط تعارفش کردم
من خیلی حد و حدود دارم ینی اصلا شبیهش نیستم ادما دنبال شبیه به خودشون میگردن اصلا شخصیتش با من زمین تا اسمونه و منم بچه کوچیک دارم حوصلم نمیکشه
خیلی جالبه باهام که همسایه بغلی خیلی باهاش صمیمیه به ظاهر ولی من احساس میکنم از اینکه باهاش صمیمی هست پشیمون شده و اونشب زنگ زد که اون بیاد و منم مثل خودش بکشونه تو جمعشون
شوهرم میگه تو خیلی حساسی توم برو پیشش چه اشکال دازه ولی من واقعا نمیتونم بلند بلند با شوخی و مسخره حرف بزنم تو کوچه یا خیابون برام سخته