دیشب با شوهرم دعوا کردم خواستم تاپیک بزنم دستم فلج شده بود خوابیدم
ماجرا اینه که دیروز ساعت یازده شب تا دوازده و نیم شوهرم با حسابدار داف ش که گریم می کنه و خیلی اهل ارایش و زبون بازی ه داشت چت می کرد در مورد کار و دعوا اون حسابدار با برادرشوهرم چون شریکن با شوهرم
من هیچی نگفتم گفتم پرستیژ کاری داشته باش مثلا تو رئیسی ساعت دوازده شب مثل دوست پسر چت می کنی و هم چون مهمون داشتم کاریش نداشتم
امروز دوباره دوازده شب حسابدار پیام داد زنگ زده.بودی نشنیده بودم
اونم طومار طومار می نوشت که اره برادرم گفته حرف گوش نمیدی و فردا میایم تعیین وظایف کنیم و من طرف تو ام و
و هر چی حقوق بگی اوکی و من دیگه قاطی کردم گفتم دوست پسرشی
اگه هستی بگو زودتر برم
گفتم برای من یه باشه به زور میکی طومار طومار می نویسی
گفتم ساعت و نگاه کردی
اونم گفت الان پیام داد گفتم خوب تو طومار می نویسی
اومدم در و کوبیدم اتاق دخترم قفل کردم
نیم ساعت در زد بیا محل ندادم
دست چپ م فلج شده بود
اینم بگم سابقه درخشان داره و مهم هم نیست هر غلط بکنه فقط بذاره بریم
بعد به حالت نشسته خوابید
رفتم شارژر بیارم دیدم
صبح هم هی گفت نون بگیرم یا نه
جواب ندادم رفت