مامانم مریضه دو قطبی داره امروز به زور رفته دکتر اومدیم اینقدررررر غر زد با بابام دعوا کرد در حد جنون بودیم بابام اصلا درکی از هیچی نداره خلاصه به عموم و داییم گفتیم بیان حرف بزنن مامانمو ببریم بستری یا یکی دو روزی خونه خاهرم بمونه خلاصه جر و بحث زیاد شد من این وسط بیشتر هوای بابامو ایندفعه داشتم مامانم بی انصافی میبود پشتش بمونم بیشتر میخاستم بستری بشه تا خوب بشه خلاصه من گفتم چند باری برگه بستری داره قرصاشو نمیخوره داییم و پسر داییم خیلی از دستم شاکی بودن چپ چپ نگاه میکردن خیلی ناراحتم از اینکه فکر بدی راجبم بکنن اونا توقع داشتن من پشت مامانم باشم ولی خیلی اذیت شدیم من خوبیشو میخاستم اگه میموند خونه بعدا یه پشیمونی به بار میومد اشتباه کردم یا نه
ببخشید طولانی شد
