بعد من رفتم پیوی هلو گفتم اصکی نرین
بعد گفت اصکی نمیرم و ازین حرفا
بعد فرداش بیومو تغییر دادم نوشتم من همونیم که همه به عنوان الگو منو میشناسن
بعد امروز ما تو کلاسبا کاغذ داشتیم والیبال بازی میکردیم سه شنبه مسابقه داریم
انار و هلو و هویج سریع اصکی رفتن توپ والیبال عین مارو ساختن
هیچی نگفتم، ما مقنعمونو ی حالتی درست کردین میخندیدیم اوناهم همونننن حرفای مارو میزدن
بعد برگشتم بهش گفتم خسته نمیشین انقد اصکی میرین