تا حالا شده از همه ی ادما خسته بشی؟
یک دختر مشهدی ۳۱ ساله متاهل هستم که دو فرزند دارم ولی خیلی احساس تنهایی میکردم از لحاظ دوست و رفیق ... یه دوست صمیمی ۲۰ ساله دارم همجنس خودم منظورم هست ولی خیلی همو نمیبینیم دورادور گاهی حال احوال میکنیم ، همیشه دلم میخواست یه رفیقی داشته باشم که مثل خواهر نداشته برام باشه پیگیر هم باشیم دلیل حال خوب هم باشیم دلیل خوشحالی هم باشیم همدیگر خیلی دوست داشته باشیم ...
یک دوستی ۲ ماهی هست پیدا کردم حس کردم این همون ادمه خیلی اوایل باهم صمیمی بودیم منم خیلی فداکاری میکردم براش بواسطه ی شرایطی که داشت نیاز میدیدم بیشتر دلیل حال خوبش باشم هرکاری از دستم برمیآمد براش انجام دادم بی چشم داشت فقط از روی محبت و علاقه ... اما تا یک جایی حس کردم یک طرفه است اینکه من حال بپرسم من پیگیر دیدار باشم همش من من ...💔 البته اونم جویای حالم بود ولی من بیشتر
گفتم بذار یک مدت حال نپرسم ببینم جویای حالم میشه چند باری پرسید منم همینطور و از یک جایی به بعد دیگ دیدم ازش خبری نیست و به این نتیجه رسیدم که شاید دیگ رغبتی به ادامه ی دوستی نداره 😔 شروع کردم به جستجو کردن در خودم که نکنه کم گذاشتم نکنه بد بودم چیزی گفتم چیشد یهو و دیگه بهش پیام ندادم چون نمیخواستم مزاحمش باشم و همه چیو سپردم دست خدا ...
و یه مدته از همه ی دوستام فاصله گرفتم زیادی بودم برای همشون انگار🥺 در خودم شکستم و صدام در نمیاد
شاید این چیزا به نظر ساده بیاد ولی برای منی ک خواهر ندارم داشتن یه همچین رفیقی آرزو بود که نشد قسمت نشد شاید من لیاقت نداشتم نمیدونم
راستی من ازون دخترهای مذهبی هستم که خیلی به خدا و اهل بیت معتقده ، داشتن یه رفیق هم پایه ی خودم آرزویم هست 💔