سلام خانما
من یه دایی دارم ک ۳۳سالشه و خیلی بهمون نزدیکه
دایی من اصلا اهل حرف بردن اوردن نیست اماااا زنش
دایی من ک اهل ازدواج نبود خالم انقد تو گوشش خوند ک بیا این دخترو بگیر زنش ۴۰ سالشه و از داییم بزرگتره چون کزن داییم خواهر عروس خالم بود
خلاصه چند سال بعد ازدواج کردن اوایل خیلی مهربون بود ولی تا قبل اینکه ما بشناسیمش جوری بود ک ما همه حرف و دردو دلامونو بهش میگفتیم ولی کم کن از چند وقت بعد فهمیدیم ک حرفارو ب همه فامیل میره میگه
حتی عروسی من هم از حسادتش نیومد من و خواهر و مادرم همیشه باهاش خوب بودیم اما اون
قرار بود یه ولیچر بیاره ک مادربزرگم رو ببریم بیرون بهم زنگ زد منم بهش گفتم تو پیام بهت خبر میدم اما پیام دادم دیدم سین زد جواب نداد
ما الان درارتباطیم فقط بخاطر مادربزرگمه چون مریضه ما میریم خونه مادربزرگم اونم میاد مجبوریم