سلام ۱۴روزع ک زایمان کردم زایمان خیلی خوبی داشتم ولی پسرم از روز اول زردی گرفت و کولیک کلا تو بیمارستان بستری بود و ی روزم استراحت نداشتم ب عنوان زن زائو کلا بخدا سرپا بودم حتی ی ساعت هم استراحت نکردم از لحاظ روخی خیلی ریختم بهم و خونواده شوهرم هرشب میومدن خونمون و ی ذره ارامش نداشتم
کارشان تفکیک است : زن را از مرد، عقل را از بدن، انسانیت را از جامعه...//////////////////////// آلبر کامو / یادداشت ها: با مرگش شادی وصف ناپذیری شروع میشد اما عذاب همین است:«آنها بموقع نمی میرند.».
شوهرمم دستش خالی بود گفتم عیبی نداره دیگه مادرشوهرمم گفت پیش غذا و دسر میدیم چند جور تا اینکه چون جشن دیر شد خونواده من دایی و خاله گفتن بیان ب پسرم سر بزنن منم گفتم بیان مهمون میومد خونمون و مادرشوهر م ناراحت میشد تا اینکه داییم اومد و شوهرم با داییم خیلی خوبه میخواستن شب برن شوهرم شام نگهشون داشت مادرشوهرم تابلو ناراحت شد رفت