ضایع چندتا داشتم
یکیش پسرخالم که بهش گفتم تو بیکلاسی. با گریه رفت به خالم گفت
یکیش همکارم بود که شماره خونمونو از لای پروندهها پیدا کرده بود زنگ زد خونه که از بابام اجازه بگیره بابام گفت دخترم میگه نه. ولی اون حرف خودشو میزد بابامم قطع کرد
یکیشم که سن بابام بود و سمج. اه