امروز با همسرم که حرف میزدم راجع کلاس تابستونی بچه میگفت حتما دخترمون کلاس شنا هم بنویس (دو سال پیش مبتدی شرکت کرده بود شنا را بلد) الان میگه بنویس حرفه ای یاد بگیر یاد خود بدبختم افتادم یه بار با مسجد محل رفتیم استخر چه ذوقی کرده بودم تا مدتها خوشحال بودم
یا اینکه یادم بچه که بودم عاشق خونه اون فامیل هامون بودم که اتاق خواب و تخت دارند اصلا رویام تخت خواب بود الان دخترم هم اتاق داره هم تختخواب
چقدر من گناه داشتم
چقدر ما قانع بودیم با چه چیزهای ساده ای خوشحال میشدیم هععیی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
خب اگر دلت خپش بوده دیگه ناراحتی چرا؟خداییش ما بچه های شادتری بودیم نسبت به نسل الان
خیلی ارزو بعضی چیزها مثل همون دو موردی که گفتم داشتم خیلی نداشتن کشیدم خیلی تلاش کردم یه روز دخترم مثل من حسرت نکشه مثلا من خیلی استعداد ژیمناستیک داشتم اما همیشه خدا پول نداشتیم
اون موقع ها هم خیلی این چیزها را داشتن شرایطشون خوب بود
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی