بچه من وقتی ازدواج کردم معلم بودم و اون خانه دار هفت سال از من بزرگتره. بعد عقد تا مینشستیم اولین حرفش بدون هیچ پیش زمینه ای این بود که من معلمی دوست ندارم . کارمندی دوست ندارم. منم کلا اهمیت نمیدادم بهش. حالا با جانبازی پدرش وکالت قبول شده هر عروسی که میریم خودش میره به یکی میگه برید پیش دیجی هواداری مو بکشید بگید خانم وکیل فلانی و ... .
شغل شوهرامون هم یکیه و کلا خیلی حسادت هم داره به من.
زیاد هم دروغ و پز الکی داره ولی به روش نمیاریم.
چرا این آدما اینطورن واقعا:/