با اینکه انقدر درگیری دارم سرم خیلی شلوغه یعنی روتین زندگی من این شکلیه که صبح میرم ماشینمو از خونه بابام برمیدارم بچه رو میبرم مدرسه میرم سرکار باز بچه رو میبرم خونه مامان بزرگش دوباره میرم سرکار بعد غذا و تکالیف و بی برقی و بازی و دکتر و پارک و شهربازی و بازار و خرید مایحتاج و درست کردن کاردستی و..... تا یه لقمه کتلتی چیزی میخورم کوفتم میشه من اولین هارو با اون تجربه کردم چرا فراموشم نمیشه با وجود تموم بدیهاش
طلاق‌گرفتی؟
با عرض معذرت بسکه بی فکری بشین عشق و حال با بچه ات و زندگی جدید بکن بده اقا بالا سر زندگیت خودتی بده دیگه بحث و جدل مادر شوهر جاری فلان بهمان.. نمی‌شنوی از زندگی لذت ببر
خاطرات همیشه با ادم هست ولی شما بهش بها نده الزایمر که نداری انشالاه مرد بهتری سر راهت قرار بگیره
جدا شدی؟
طلاق‌گرفتی؟
مبدونم عزیزم درکت میکنم من الان تو موقعیت گذشته تو گیر کردم تو خوب شد خودت رو رها کردی ولی من نه کلی اذیتم کردن بچمو دزدیدن خواستم درخواست طلاق بدم تهدید ق ت ل خانواده ام کردن از اونجا که میدونم ارازول اوباشن همه کار میکنن نه راه پس دارم نه راه پیش سپردم دست زمان بچه ام استرسی و عصبی وحشتناک شده نمیدونم چکار کنم ارزون اینه با ی نفر بریزن رو هم خودش بیاد بگه جدا شیم یا حداقل برا آرامش بچه ام گم و گور شه خانواده اش هم نمک نشناس واقعی هستن تو رو خدا دلت تنگ نشه برگردی ب اون زندگی یا سوختن خودت و بچه ات توبه گرگ مرگه خودت رو نجات دادی با وسوسه ها شیطان گول نخور من شوهرم ده سال با همییم کسی جرئت نمیکرد بهم بگه بالا چشمت ابرو ... اما ذات آدما درست شدنی نیست الان سه چهار ماه من شدم دشمن اونا شدن خیر خواه فقط دلم برا بچه ام میسوزه قربانی شدیم منو اون
عزیزم خداروهزادمرتبه شکر کارداری ومشغولی اصن شوهربراچیته اشتباه نکن این فکرارو کسی میکنه که بعدطلاق بیکاروسربارخونه باباشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
