2777
2789
عنوان

دنبال راه چاره

177 بازدید | 21 پست

اگه بخوام قضیه رو کامل بگم خیلیییی طولانی میشه.اما بد بر تو دوراهه قرارگرفتم.شش ساله باخانواده شوهرم زندگی میکنم ودوتابچه دارم خوبی و بدی زیاد دارن.منم همینطور.اما مسئله اینه ک من نسبت ب اون سه تا هم عروسام واسشون خیلی بهتربودم  و بلعکس خانواده شوهرم باوجودی سری خوبیایی ک دارن نسبت ب اون هم عروسام بامن خیلی کم لطف تر بودن.اون سه تا مستقل ان باوحوداینکه یکیشون بعد از من ازدواج کرد اما زود تر ازمن مستقل شد ب خاطر ی سری مشکلاتی ک خود هم عروسم تو خانواده شوهرم درست کرد منم اعتراضی نکردم وگذاشتم اونا مستقل بشن درحالیکه باتوجه ب ترتیبی ک خانواده شوهرم داشتن نوبت مابود ک جدابشیم ولی دیدم خانواده شوهرم ازهم عروس کوچیکم خیلی اذیتن واعتراضی ب جداییشون نداشتم.حالا سه سال از جداشدن اونا میگذره موندیم منو همسرم بلمدرونادرش وعمه اش ک ازدواج نکرده وبامازندگی میکنه.هممون تو یه خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم اما من دیگه واقعا خسته شدم.دلم استقلال میخواد.وقتی ب همسرم میگم میگه ازنظر مالی نمیکشیم ومن عمرا تو رهن واجار زندگی نمیکنم هروقت پول داشتم میخرم و توش میشینم.منم مشکلی نداشتم اگه مول داشت ولی نداره واسه خرید خونه وسایل ک هیچ نداریم حساب کردن باید حداقل پنج شش سال دیگه صبرکنم حداقل.ولی من واقعا خستم بچه هام روز ب روز بزرگتر میشن مسخره کردن و ی مقدار حرفای زشت زدن توخانواده شوهرم عادیه ومن نمیخوام بچه هام اینطور بار بیان ازطرفی برادرای شوهرم مدااام میان ومیرن ومن همیشه باید توخونه محجبه باشم.یکی از ریز ترین مسائلی ک اذیتم میکنه رو بگم.بعضی وقتا میرم حموم میخوام بیام بیرون نمیتونم گیر میکنم چرا برادرشوهرم اومده نشسته توحال.منم خیلی دختر مقیدی ام.ولی وقتی ب استقلال فکر میکنم ی ترسی متو میگیره میگم گناه دارن پدر شوهرو مادرشوهرم تنها بمونن مث حالت عذاب وجدان باوجوداینکه من این اواخر مدرشوهرم بامن خیلییی بدشده دخالتاشون ک نگووووو خیلیییی اذیتم ولی نمیدونم چ کنم.ازطرفی شوهرم میگه اگه مستقل بشیم ازنفرین پدرومادرم نمیترسی.مگه میخوام گناه کنم بااین حرفاش منومیترسونه.من میگم خانواده شوهرم اگه منو میخوان باید واسه اینکه باشون بمونم باهام خیلی خوب باشن ولی اونا همیشه هوای پسرشونو دارن بانوه هاشون.گاهی ی طوری رفتار میکنن انگار من وجود ندارم خیلی اذیتم میکنن بیشتر ب شکل روحی.یعنی خودم ب شخصه هیچ محبتی ازشون ندیدم.شوهرم میگه ازمس مخارج برنمیایم اگه جدابشیم پدرومادرم نفرینمون میکنن فردا پسرامونم همین کاراروبامون میکنن و این حرفا حالا هرچی میخوام ب شوهرم پافشاری کنم واسه استقلال میترسم این حرفاش میان تو ذهنم عقب میکشم ولی وقتی بهم فشارمیاد ازخیلی مسائل یااحساس میکنم تحقیر میشم ی جاهایی میگم خب منم حق دارم حق زندگی .اما بعد میگم اگه واقعا نفرینمون کنن.اگه چیزی بشه اگه پدرو مادر شوهرم دلشون بشکنه چی؟خیلی خستم میترسم اونقدر ب شوهرم پافشاری کنم و مستقل بشیم و همه چی اونطور ک توذهنمه پیش نره.

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ن عزیزم چ عذاب وجدانی اینجوری که زندگی نمیشه تا کی آخه وقتی خدای نکرده پدرومادرش بمیرن بالاخره باید مستقل بشید مثلا من خودم ۴ سال طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنیم ولی ازبس اذیتم کردن به امید خدا تا عید از اینجا میریم البته باهزاربدبختی وپافشاری من واصلا هم عذاب وجدان ندارم چون حقمه زندگی مستقل داشته باشم بعدم مگه کلفت آورده مادرشوهرت چجور راضی شدی تو ی خونه باهم باشید آخه دختر واقعا خوب تحملی داری بخدا

خدایا شکرت ...

منو همسرم الان ب همین دلیل باهم قهریم من خییییییلی پافشاری دارم امروز برای اولین لار سرم داد کشید😢😢😢الانم حالم خیییلی بده کلی دعوا کردیم باهم

یادم نمیره بیقراریاتو😔حالا من واسه تو بیقراااااارم😔😭😔واسه حال مامانم ی صلوات بفرستین محتاج دعاتونیم دعا کنید چشماشو باز کنه 😔😔دخترم دنیامه😍

میگه با مامانم اینا باشیم منم کلی باهاش دعوا کردم اونم خیییبلی عصبی شد از اینده ای ک در انتظارمه خییییلی میترسم 

یادم نمیره بیقراریاتو😔حالا من واسه تو بیقراااااارم😔😭😔واسه حال مامانم ی صلوات بفرستین محتاج دعاتونیم دعا کنید چشماشو باز کنه 😔😔دخترم دنیامه😍

مادرشوهرم مدام دعوتی میده و بچه هاش رو دور هم جم میکنه‌.اصلا واسه من زندگی نمونده شوهرم ک همیشه سر کار و نمیدونه یاشایدم دلش نمیخواد بدونه من چی میکشم هم عروسام میان مث مهمون میمونم من.هرسری میگم این سری دیگه دست ب هیچ چیز نمیزنم.اما نمیتونم دلم نمیاد.من خیلی تو کاراشپزی دخالت نمیکنم اینم یکی دیگه ازدلایلیه ک میخوام مستقل بشم.مادرشوهرم پرانرژی و سر حال معمولا اشپزی با اونه و بعدش عمه شوهرم نیمونم من باکلی کار و مخلفات هم قبل مهمونی وهم بعد کلی تمیز کاری اما هروقت بحثی یابهتره بگم دعوایی میشه پدرشوهرم راست انگشتش رو میکنه سمت من ومیگه تو واسه ما چ کردی انگار مثلا اونا شب و روز دارن خدمتشون میکنن.ب شوهرم میگم این انتظارات بیخود همه اش عوارض اینه ک باخودشون زندگی میکنیم اگه مستقل بودیم هیچکی ازمون ب این شکل انتظار نداش تازه هر کاری هم ک میکردیم فقط س روز تشکر میکردن ازمون.خواهرشوهرم دخترشیرخوارش تو بیمارستان بستری شد ی شب رفتم جاش پسر سه سالم سرفه های شدید دونی هم ی سالونیمه شرخواره اما خوابوتدمش و رفتم ب خاطر خواهرشوهرم دوازده ساعت تو بیمارستان موندم دریغ از ی تشکر از سمت خانواده شوهرم تازه مادرشوهرم بین حرفاش میگه اگه مابچه هات رو نمیگرفتیم ک تو نمیتونستی بری.شب بعدش هم عروسم رفت مادرشوهرم و پدرشوهرم رفتن خونه پیش پسرشون و دوتانوشون.مادرشوهرم اومد گفت خونه رو واسش تمیز کردم واسش غذا پختم یعنی واسه هم عروسم چون اون شب رفته بود بیمارستان تا خواهرشوهرم بره استراحت کنه وهی تعریف که اره دستش دردنکنه بچه هاشو خونشو ول کرد رفت بیمارستان گفتم یعنی من بچه هامو ول نکردم خونمو ول نکردم.باز گفتم مهم نیس واس خدا کردم.اما فقط این نیس اونا کلا کاری ک من میکنم رو نمیبینن‌.وقتی ب شوهرم میگم میگه نیتت صاف نیسگیعنی بااین حرفا آتیشم میزنه...

کدوم نفرین خواهر من الکی جوونيتو داغون نکن

تو حق داری مستقل باشی و خانم خونه ات باشی

حتی شده با کمترین امکانات برو 

از قدیم گفتن دوری و دوستی

نفرین و اینا هم کشکه 

نزديکشون بگیرید بهشون سر بزنید

ن عزیزم چ عذاب وجدانی اینجوری که زندگی نمیشه تا کی آخه وقتی خدای نکرده پدرومادرش بمیرن بالاخره باید ...

اووووه باز خدمت پدرشوهر ومادرشوهر ثواب داره اما خم وراست شدن واسه هم عروس وای ک چیا کشیدن و دم نزدم حالا هم اگه جراتم باز شد و چن باری بارامش وترس تمام باشوهرم حرف زدم بخاطر توهینا ودخالتایی بود ک ازطرفشون بعد این همه کشیدم

واااای عزیزم چه شرایط بدی داری از همون اول نباید قبول میکردی اونجا باشی شده یه اتاق کلنگی گیر میاوردین ولی مستقل و راحت اینطور که متوجه شدم تو هم مث خودم بیش از دل رحمی منم اوایل میگفتم اگه تو خونه پدرشوهرمم باشم میتونم بسازم ولی الان خداروهزار مرتبه شک  میکنم که جدام تازه میگم کاش یه شهر دیگه بودیم راس گفتن دوری و دوستی من جاری ندارم مادرشوهرمم باهام خوبه وتا بحال رفتاری نداشته که من حس کنم بده سیاست داره ولی میفهمم تو بعضی موارد دخالت میکنه و رو مخ شوهرم راه میره اونم که مامانی

تو حق داری مستقل باشی چه استدلال بیخدیه که اونا تنها بشن و شمارو نفرین کنن مستقل میشی  و بهشون سرم میزنین قرار نیس برین و فراموششون کنین چیزی که مهمه تربیت بچه هاته و راحتی خودت آسون بگیر بگو شده یه خونه کوچیک و کلنگی ولی مستقل انشاالله کم کم خونه بهتر

اینم یادت باشه که الان روزگار طوری شده که هر چی ساکت باشیو مراعات بقیه رو بکنی سر خودت بی کلاه میمونه خودمم این اشتباهاتو کردم که میگم مراعات و قناعت بیجا کردم بنظرم گاهی وقتا لازمه یه خودی نشون بدی یا نه زیر پا میمونی

تمام تلاشتو بکن که مستقل شی انشاالله خدا بهت کمک کنه

مادرشوهرم مدام دعوتی میده و بچه هاش رو دور هم جم میکنه‌.اصلا واسه من زندگی نمونده شوهرم ک همیشه سر ک ...

واااااایی عزیزم خدا بهت صبر بده😢

یادم نمیره بیقراریاتو😔حالا من واسه تو بیقراااااارم😔😭😔واسه حال مامانم ی صلوات بفرستین محتاج دعاتونیم دعا کنید چشماشو باز کنه 😔😔دخترم دنیامه😍
کدوم نفرین خواهر من الکی جوونيتو داغون نکن تو حق داری مستقل باشی و خانم خونه ات باشی حتی شده با کم ...

مشکل اینجاست ک نزدیکشون خونه ها واقعا گرونه.ومابرای اینکه بتونیم مستقل باشیم باید یکی دوتامنطقه بریم پایین تر البته بااختلاف زمانی کمتر ازده دقیقه ولی همسرم قبول نمیکنه.من اصلا امکانات و این چیزا واسم اهمیتی نداره میخوام فقط راحت باشم ولی کو گوش شنوا

مطمئن باش هرچی محبت کنی چون نزديکشوني نميبينن. ولی اون عروسا رو بیشتراز شما قبول دارن پس شده تو یه ...

منم اینو ب شوهرم گفتم قبول نمیکنه ک نمیکنه میگه من رهن بشین نیستم اما میدونم بهونس نمیخواد ازخانوادش جدابشه.دیگه میترسم باش راجب این قضیه حرف بزنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز