واااای عزیزم چه شرایط بدی داری از همون اول نباید قبول میکردی اونجا باشی شده یه اتاق کلنگی گیر میاوردین ولی مستقل و راحت اینطور که متوجه شدم تو هم مث خودم بیش از دل رحمی منم اوایل میگفتم اگه تو خونه پدرشوهرمم باشم میتونم بسازم ولی الان خداروهزار مرتبه شک میکنم که جدام تازه میگم کاش یه شهر دیگه بودیم راس گفتن دوری و دوستی من جاری ندارم مادرشوهرمم باهام خوبه وتا بحال رفتاری نداشته که من حس کنم بده سیاست داره ولی میفهمم تو بعضی موارد دخالت میکنه و رو مخ شوهرم راه میره اونم که مامانی
تو حق داری مستقل باشی چه استدلال بیخدیه که اونا تنها بشن و شمارو نفرین کنن مستقل میشی و بهشون سرم میزنین قرار نیس برین و فراموششون کنین چیزی که مهمه تربیت بچه هاته و راحتی خودت آسون بگیر بگو شده یه خونه کوچیک و کلنگی ولی مستقل انشاالله کم کم خونه بهتر
اینم یادت باشه که الان روزگار طوری شده که هر چی ساکت باشیو مراعات بقیه رو بکنی سر خودت بی کلاه میمونه خودمم این اشتباهاتو کردم که میگم مراعات و قناعت بیجا کردم بنظرم گاهی وقتا لازمه یه خودی نشون بدی یا نه زیر پا میمونی
تمام تلاشتو بکن که مستقل شی انشاالله خدا بهت کمک کنه