چند روز پیش با پارتنرم بودم و داشت یه بازی رو برا بار اول یادم میداد خب منم چون دفعه اولم بود یکم گیج میزدم و قاطی میکردم
و این هی عصبی میشد تا که اخر سر با ناراحتی جمعش کردیم
من یکم ناراحت بودم که سر یه چیز ساده چرا صبرو حوصله به خرج نداده از این به بعد میخواد چیکار کنه
و یجورایی حس کند ذهن بودن بهم دس داد
براهمون ناراحت و تو خودم بودم نشستم یه گوشه با گوشی ور برم بلکه حالم عوض شه
بعد اون پشتشو کرد بهم خوابید
من بیشتر ماراحت شدم چون انتظار داشتم حداقل دلجویی بکنه ازم
گریم گرف
اون که فهمید گریه میکنم پاشد زد بازیو شکوند یه لحظه هم ترسیدم هم ناراحت شدم خدا تومن براش پول داده بودعذاب وجدان گرفتم
و از طرفی بعد اون هم نشون داد باتوجهش بهم که مثلا ارزش من بیشتر از اون بازیه و ارزش ناراحت کردن منو نداشت
ولی یجوریم هنوز
هم ترس دارم هم ناراحتی هم عذاب وجدان
من خودم وقتایی که خیلی به هم میریزمم درسته کار درستی نیس ولی چیز میز پرت میکنم و میشکنم یا گاها خودمو میزنم ولی سالهاست این کارو نکردم و کلی تراپی کردم سرش
ولی چون بهش نگاه پناه و ادم امن داشتم حس میکنم براهمین هضمش برام سخت بود
نمیدونم چیکار کنم
برام مهمه ولی نگرانم