دیشب اسمونم ابری بود و حالم بد🥺
امروز طبق قولم تلاش کردم ب خودم مسلط باشم چون سری ها قبل خیلی داغون می شدم هرچند این بار خیلی تغییر کردم ولی بازم چشمام داغون شدن 🫠
امشبم... 😔
هرکاری کردم خواب به این چشما نیومد که نیومد . 😪
در اتاقو بستم و اواژور دوست داشتنیم که نور طلایی قشنگی داره رو روشن کردم، زیر کتری رو هم روشن کردمش و یه چای گل محمدی دم کردم ... 🫖
یه دفتر دستم گرفت و در حالی که چشمم اشکی بود ( همون چشمایی ک از شدت گریه باز نمیشدن) شروع کردم ب نوشتن 📝
از حسی ک داشتم و دارم، از دلی ک گرفته و چرا خلاصه از همه چی نوشتم و نوشتم ...
سرمو ک بالا اوردم دیدم اشکام خشکه و دلمم اروم 🙃
انگاری جهانم اتش بس شد انگاری چشمه اشکم خشک شدش 😌
خلاصه ک ی استکان ☕ چای دبش ریختم با ی نبات
بشوره ببره 🍡✨
حالم خوبه 🌿
من ی پله قوی تر و باتجربه تر شدم 🫀
بمونه به یادگار از من درحال قوی شدن و رشد🌱
نیمه شب بخیر و بوس به همتون و بای 🏃♀️