من از ی بنده خدایی خوشم میاد فامیلم هست بعد شمارش ام از گوشی پسرخالم برداشتم دیشب زنگ زدم بهش اصلا نذاشتم بوق بخوره قطع کردم خودش زنگ زد جواب ندادم تا اینکه شب دوباره زنگ زدم خودم و معرفی کردم گفت چ خبر و خوبی و چیکار میکنی و خلاصه خوب حرف زد
(من اصلا تاحالا ندیده بودمش اونم منو ندیده بود تو عید همو دیدیم و صمیمی ام نبودیم )
بعد گفت سرکاره حالا زنگ میزنه شب پیام داد دیگه شروع کردیم حرف زدن حال خانواده رو پرسید گفت خوشبحالت برگشتی و دیگه خونتون خلوته بعد گفت من شبا همیشه دیر میام و این حرفا منم فقط خاطره هارو گفتم تهشم گفت کار داشتی باهام گفتم ن الان ناراحتی من پیام دادم گفت ن آخه شمارمو نداشتی تعجب کردم گفتم اگه ناراحتی بگو چون من فقط اشتباه گرفتم دیگه زنگ زدی خجالت کشیدم جواب بدم گفتم زشته بعد گفت چ خجالتی مراحمی و فلان آخرم شب بخیر گفتم همین !!!
بعد نیم ساعت بعدش دیدم پسرخالم پیام داده به اون پیام نده آمده به من گفته کلی زنگ زدی پیام دادی بهش به من ربطی نداره ها پسرخالم عموش میشه😑 یعنی قشنگ خراب شدم پیش پسرخالم کاری ندارم ولی چرا رفته به اون گفته دوست دارم زنگ بزنم بگم چرا به خودم نگفتی میترسم