۷ سال زندگی کردم باهاش
از لول زندگی اختلاف داشتیم همون روز عقد حتی
سنتی بود .. انتخاب مادرش بودم . برای همه چی صفر تا صد زندگیم مادرش تصمیم گرفت لباس عقد عروسی آتلیه تاریخ عروسی مخل زندگی نحوه،زندگی...
یه ساختمون با خانوادش ... همه زندگیمون دراختیار مادرش بود...زندگی مستقل و دونفره،نداشتیم ...
خسته شدم منم غر میزدم قهر میکردم منم زندگی میخاستم...خیلی مادرش دوست ذاشت
۷،سال دعوا کتک کاری تحمل کردم هم کار میکردم بیرون هم برا خانوادش کار میکردم تو خونه،همه کارا با من بود بهترین غذا میپختم خونه،تمیز لباساش همیشه مرتب واتو کرده،... تحمل کردم سرقهر کردناش تنها موندنام
حتی مهریمو بیشترشو به خاطرش بخشیدم ...
ولی سریه،دعوا که کتک زد و داشت خفم میکرد منم صورتشو چنگ انداختم مادرش گفت وحشیه،طلاقش بده،
من هنوز حالم بده هنوز تو شوکم این مرد ذره ای منو نمیخاست ...