من زایمان کردم دوماهه ولی پدرم و برادرام ن اومدن ن زنگ زدن فقط مادرم سه چهار بار اومد دم در ی قابلمه داد دستم رف انگار من گشنهموندم
الان فهمیدم پدرم کلیه هاش مشکل پیدا کرده و روحیه اشو باخته و حتی نمیتونه هر غذایی بخوره اما خب جاهای دیگه میرف و این منو ناراحت کرده ک جاهای دیگه میرف اما دیدن من نیومد حتی زنگ نزد
الان خواهرم میگه باباحالش خوب نیس بیا دیدنش
هر کاریم کرده پدرته درحقت پدری کرده و....انصافا پشتم بوده با اینکه ظلمم کرده اما خیلی جاها پشتم بوده و حمایت کرده همه جوره ولی من اونروزایی ک بهش ب بودنش نیاز داشتم و نبود خون گریه میکردم
سری اخر از خاهرم شنید ک من دلخورم اومد دو دقیقه نشست پاشد رف حتی بچمم بغل نگرف نمیدونم چش بود با اینکه همیشه واسه بچه بزرگم خرید میکنه و نمیزاره کسی از گل نازکتز بهش بگه ۳ ساله میخام سرویس مدرسع واسش بگیرم میگه نه خودم میبرم میارمش تو سرویس شلوغه اذیت میشه
یامثلا از خاهرم شنید ک بخیه هام عفونت کرده ظهر زنگ زد بهم گف برات پماد عسل میگیرم خوب شی صداش یجوری بود ...