دیشب به همسرم گفتم که فرداشب میرم خونه بابام تو هم بیا ..صبح خواهرم اومد که باهم بریم بیمارستان مسیح دانشوری بعد بریم خونه بابام به پسرم زنگ زدم که چرا نمیایی گفت منتظر بابا هستم بیاد باهم بیاییم ...بعد از یک ساعت پسرم زنگ زد که بابا گفته امروز دیر میام . تو برو خودم میام ما تا ساعت ۱۰ هی زنگ زدیم جواب نداد نگران شدیم که نکنه با متور تصادف کرده همه خوانواده نگران .