من یه شب کاملا بیدار بودم فقط چشامبسته بود ک بخابم..در حال فکر بودم ک با چشم بسته دیدم یه آقا کنارم نشسته قدبلند لباس فید مو کچل با لبخند هرچی دستش میآورد بزنه بهم بااینکه نزدیک بود دستش نمیخورد بهم و کلی دعا میکردن ک نرسه بعدش طی اینهمه دعا تونستم برگردم رو کنم ب مادرم بیدارش کردم