یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
اردیبهشت سال هزار و چهارصد بود که من یک روز بعد از ظهر رفتم بخوابم...البته هیچ وقت همچین عادتی نداشتم ولی بی دلیل اون روز خواب آلود بودم... مدتی هم بچد که سرگیجه مداوم داشتم و برای منی که قوه تخیل فعال داشتم قدردت تفکر به کلی منحل شده بود به این دلیل که حس می کردم روی افکارم کنترل ندارم و وقتی توی فکر عمیق فرو می رفتم حس سرگیجه بیشتر می شد... چطور بگم..حس می کردم روحم از تنم جدا میشه و یه وقتایی صدا می شنیدم و چنپ بار هم یه سری صحنه دیدم...خلاصه که رفتم بخوابم...
به هر حال بچه بودم اون موقع...و عاشق صدای پیانو...اون لحظه هم که می خواستم بخوابم صدای نواخته شدن پیانو توی ذهنم بود..با یه نوت نامشخص...یه هو حس کردم که این نوت ها بدون اراده و تفکر من رینم خاص خودشون رو گرفتن...کم کم صدای پیانو به شمایل فردی که پیانو می زد تغییر پیدا کرد و من اون لحظه متوجه شدم که دیگه کنترلی از بدنم توی اینجا ندارم و همه چیز توی اون صحنه ای که می دیدم اتفاق می افتاد...اون لحظه شوک شده بودم و واقعاً فضای غریبه ای بود...فقط حس کردم که باید جلو برم و کسی که پیامو می زد رو بغل کنم..منم بغلش کردم...
منم ک رفتم بینی مو عمل کردم وقتی بیهوش بودم حس میکردم جایی هستم ناشناس ها پیشم بودن یهو انگار یکی اسممو صدا زد و تکونم داد یهو انگار کشیده شدم داخل بدنم و ب هوش امدم
اون آدم که توی زندگی اینجا یک بار هم ندیده بودمش برگشت نگاهم کرد و با گریه گفت این همه مدت کجا بودی و چطور تونستی بری و این حرفا...من واقعاً هیچ ایده ای نداشتم که چرا این حرفا رو می زنه..در هر صورت فقط بهش خیره شدم...در با یه صدای قیژ قیژی باز شد و دوستش اومد تو...با اخم نگاهم کرد گفت پس برگشتی...و این کسی که گریه می کرد و برداشت و برد... در رو پشت سرش محکم بست..
دیگه اون که رفت من هم شروع کردم به نگاه کردن در و دیوار ها و از شدن هوشیاری توی خوابم خودم هم متعجب بودم حقیقتا...با دقت به تابلوها و دیوارهای گرمی رنگ نگاه کردم..به دکور چوبی...به همه چیز که مطمئن بودم یه بار هم ندیده بودم توی زندگیم اینجا...
خلاصه جزئیات اولیه این ماجرا مهم نیست...از آدمایی که اونجا بودن پرسیدم دستشویی کجا است و گفتن کنار همون اتاقی که ازش اومدم...عجیب بود که ندیده بودمش..رفتم و صورتم رو چند بار شستم تا بیدار شم ولی واقعاً بی فایده بود.. هرچقدر چشمام رو رو هم فشار می دادم و خودم رو جمع و جور می کرد خبری از بیداری نبود...به خودم توی آینه خیره شدم..همین چهره خودم بود...یه حس سوزش نسبتا خفیف داشتم توی گردنم..یقه پیرهنم رو که باز کردم یک جای زخم بود...شبیه زخمی که با اصابت گلوله ایجاد شده باشه با بخیه های بیرون زده از دور و برش..رفتم بیرون...داشتن بساط شام رو می چیذن...من هم کمکشون کردم..گفتم یه خوابه دیگه حالا شام هم بخوریم خب..:)
عزیزم..اون تجربه نزدیک به مرگه من دوبار تجربه کردم...نترسیدی که..؟
نه ...اصلا اونموقع ترس وجود نداشت...
ییار دیگ خواب دیدم من همزمان ۲ جا هستم یکیش جسمم تو کفن یکیش روحم کنار فرشته مرگ ک دارم التماس میکنم منو زنده کنه... هم میتونستم با جسمم ببینم هم روحم اون جا خیلی وحشت کردم