بچه ها من بچگی خوبی نداشتم خونواده خوبی نداشتم هیچ وقت کسی من رو دوست نداشت من همش باید تلاش میکردم تا دوستم داشته باشن، خدا رو شکر که ازدواج خوبی کردم ولی این کمبود رو هنوز دارم امشب با مادرشوهرم و خواهرشوهرم و شوهرم جمع بودیم، خواهر شوهرم دیوان حافظ اورد مادرشوهرم برامون ف.ال گرفت. نمیدونم کیا تجربهش کردن حسرت اینکه من هیچ وقت لحظه های این شکلی با مادرم نداشتم مادرم بشینه برام شعر بخونه تا مغزم سوخت.
ولی فالم خیلی جالب در اومد
این که پیرانهسرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
باید قدر این زندگیم و عشق شوهرم رو بدونم شاید این عشق واقعا اجر اون صبر و سختیه که کشیدم