از نماز خوشم نمیاد و هیچ اعتقادی بهش ندارم مامانم ولم نمیکنن تا میام باهاشون درد و دل کنم از یه مشکلم حرف بزنم حرف نمازو میزنن هرچی بیشتر میگن بیشتر از نماز متنفر میشم
مثلا امروز یه امتحانیو که خیلی خیلی خونده بودم خراب کردم اومدم با گریه با مامانم صحبت کنم به جای اینکه بگن دو روزه خواب و خوراک نداری عب نداره میگن حقته میخواستی نماز بخونی
چرا ولم نمیکنن بابا بدم میاد از نماز چرا مجبورم میکنن بهشون دروغ بگم من از ۱۲ سالگی تا الان که ۱۷ سالمه نماز نخوندم اما به دروغ به مامانم میگفتم که میخونم یه ماهه که بیخیال دروغ شدم و دیگه وانمود نکردم که الکی نماز میخونم
مگه امتحان الان با دوماه پیش فرق میکنه من اون موقع هم نماز نمبخوندم اصلا ربطی نداره حد اقل الان دیگه دروغ نمیگم اه