من از وقتی باردار شدم دلم نمیخاد خونه ی بابام برم اصلا حس قبل رو ندارم
تو خونشون همیشه اعصاب خوردی و جنگه ارامش نیست برعکس خونه خودم ک همش سکوت و ارامشه
مثل قبل هم دلم واسشون تنگ نمیشه
بخدا هر روز میرفتم نمیدونم چم شده الان ۶ ماهمه کلا شاید دوبار تو این مدت رفتم
منم عین توام
من.نه اینکه جنگ باشه اونجا نه.بخاطر ازدواج اشتباهی که به اصرار مادر بود و من موندم و یه دنیا عذاب
من
من دوس دارم برم شوهرم نمیذاره
منم همینطور تنهایی و سکوت بیشتر دوست دارم
اونجا مامانم همششش غر میزنه و سرزنش میکنه بابامم اخمو حس بد میگیرم
ولی دوسشونم دارم بعضی مواقع میرم
وااا من از خدامه برم خونه پدر مادرم حیف که ازم دوره وگرنه هرروز اونجا بودم اگر نزدیک بودم
منم دقیقا بخاطر بابام ک همیشه اخمو و اعصاب خورده
بیچاره مامانم خیلی خوبه خوش روعه اما دیگ انگار نمیتونم با انرژی خونشون کنار بیام حوصله و اعصابم نمیکشه دوس دارم تنها باشم
دلمم واسشون تنگ میشه دقبقا مثل شما
