2777
2789
عنوان

فریدون مشیری

15 بازدید | 0 پست

پشه ای در استکان آمد فرود

تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود

کودکی -از شیطنت- بازی کنان

بست با دستش دهان استکان!

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد

جست تا از دام کودک وا رهد

خشک لب، میگشت، حیران، راه جو

زیر و بالا ، بسته هر سو راه او

روزنی میجست در دیوار و در

تا به آزادی رسد بار دگر

هر چه بر جست تکاپو می فزود

راه بیرون رفتن از چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار سر

تا فرو افتاد خونین بال و پر

جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ

لیک آزادی گرامی تر ، عزیز



ریدون_مشیری

#دکلمه

https://t.me/chamegha

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792