2777
2789
عنوان

زندگی با فرزنده همسر کسی تجربه داره

| مشاهده متن کامل بحث + 1963 بازدید | 41 پست
یعنی لج میکنه میگه من خونه مامانم نمیرمبابا تو هم جایی نرو بمون پیش امباباش هم میگه باشه

خب 

دختر هست ، حساس و زود رنج 

مخصوصا الان که بچه طلاق هم هست و برای مادرش جایگزین اومده 

حق داره بد قلقی کنه 

و وظیفه پدرش هست نازشو بکشه

❤️وَ تَنَم فَدایِ وَطَنَم ❤️

عزیزم ازدواج پر ریسکی رو پذیرفتین الان ادم با بچه خودش ب مشکل میخوره اون بچه هم طفل معصوم براش سخته ...

کل خانواده ام گفتن قبول نکن

خونه بابا نشستی

کسی کاری ب کارت نداره

خودت درآمد داری

نیازی ب کسی نداری

ولی دیگه نمیتونستم تنها باشم

اهل دوستی هم نبودم و نیستم

نفس میگوید: وقتی همه چیز درست بشود، به آرامش میرسم. روح میگوید: به آرامش برس، همه چیز درست می‌شود!!!

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خب دختر هست ، حساس و زود رنج مخصوصا الان که بچه طلاق هم هست و برای مادرش جایگزین اومده حق داره بد قل ...

مادرش ۵ ساله ک جدا شده

و باباش بشدت لوسش کرده

خواسته هاش غیر منطقیه

نفس میگوید: وقتی همه چیز درست بشود، به آرامش میرسم. روح میگوید: به آرامش برس، همه چیز درست می‌شود!!!

عزیزم الان فقط خوب یابد بودن شوهر مهم نیس مهم ی بچه طلاقه از قسط لجبازی میکنه تا شمارو عذاب بده تا از درداش کم شه طفلی

گاهی بادویدن ب سمت کسی،نفسی برای ماندن در کنار اوباقی نمیماند...پس با کسی بمان ک نصف راه را ب سمت تو دویده باشد...

اگه میشه کمی بیشتر باهاش مدار کنید هم سنش هم شرایطش حساسه ،،ولی منطقی و آروم باهاش برخورد کنید

همینطوری رفتار میکنم

اما متاسفانه کمی دروغگو هست

ب باباش گفته بود

فلانی گفته وقتی من بیام

تو باید تنها تو اتاق ات بخوابی

دیگه نباید پیش بابات بخوابی

در حالیکه من دقیقا برعکس اینو گفته بودم

ک بابات و تو باهم بخوابین

من تو اتاقم تنها میخوابم

نفس میگوید: وقتی همه چیز درست بشود، به آرامش میرسم. روح میگوید: به آرامش برس، همه چیز درست می‌شود!!!
عزیزم الان فقط خوب یابد بودن شوهر مهم نیس مهم ی بچه طلاقه از قسط لجبازی میکنه تا شمارو عذاب بده تا ا ...

 رفتارهای بچه برای من مهم نیس

واکنش همسرم مهمه

ک حرف بچه رو گوش میده و باعث میشه من تنهایی مهمونی های خانوادگی رو برم

نفس میگوید: وقتی همه چیز درست بشود، به آرامش میرسم. روح میگوید: به آرامش برس، همه چیز درست می‌شود!!!

من تجربه شو دارم، تنها راهش اینه که به دختر همسرت نزدیک بشی و مهر خودت رو توی دلش جا بدی اونقدری که مادر خودش رو فراموش کنه طول می‌کشه ولی ارزشش رو داره، باب دوستی و محبت رو با اون بچه باز کن مطمئن باش خودتم عاشق اون دختر می شی، و اگر برات این زندگی با بچه همسر سخته نباید تن ب این ازدواج می دادی حتی به قیمت مجرد زندگی کردن، چون زندگی با مردی که یک بچه داره واقعا سخته ولی اگر بتونی قلق کار رو بدست بیاری همه چیز خوب میشه. 

شبی شاید رها کردم جهان پر اضطرابم را...

من تجربه شو دارم، تنها راهش اینه که به دختر همسرت نزدیک بشی و مهر خودت رو توی دلش جا بدی اونقدری که ...

شما هم با بچه همسرتون زندگی میکنید؟؟

نفس میگوید: وقتی همه چیز درست بشود، به آرامش میرسم. روح میگوید: به آرامش برس، همه چیز درست می‌شود!!!
آره گلم تو پنج سالگی اومد دستم

خب میشه بهم بگی چکار کردی؟!

چطور با خودش

با باباش 

با مامانش کنار اومدی؟؟

الان چندسالشه؟؟ کجاست؟؟

نفس میگوید: وقتی همه چیز درست بشود، به آرامش میرسم. روح میگوید: به آرامش برس، همه چیز درست می‌شود!!!
خب میشه بهم بگی چکار کردی؟!چطور با خودشبا باباش با مامانش کنار اومدی؟؟الان چندسالشه؟؟ کجاست؟؟

شاید من اشتباه پیش رفتم عزیزم، ولی راهکار من این بود با همسر سابق شوهرم اوایل مثل کارد و پنیر بودیم، بعد دیدم اینجوری به نتیجه نمی رسم و همه چیز رو برای خودم دارم سخت و سخت تر می کنم این شد باهاش طرح رفاقت در حد سلام و خداحافظ ریختم تا اینکه شوهر کرد و رفت پی کارش ... با دختر همسرم که مهمترین شخص زندگیم بود خیلی با محبت بودم حتی اگر نمی خواستم بازم باهاش خوب بودم دخترم دختر گلم صداش می کردم ، باهاش بیرون می رفتم تنهایی قدم می زدم،باهاش دوچرخه سواری می رفتم و رستوران می رفتم تنهایی، براش وقت میذاشتم تا تخم محبت خودم رو توی دلش بکارم...اون موقع بود که دخترم دیگه ازم جدا نمیشد یک احترام خاصی برام میذاشت به من علاقه پیدا کرده بود دیگه منو مامان صدا می زد ... شبا قبل خوابش قصه می گفتم براش غذای مورد علاقه شو براش درست می کردم... اگر از همون اول اینجوری باهاش برخورد کنی هم خودت بهش علاقه مند میشی هم اون ب تو و بعد که کم کم بگذره همه چیز عادی میشه مثل مادر و دخترای عادی دیگه ..فقط بدون اینکارارو تا وقتی بچس و‌تو تازه زن باباش شدی باید انجام بدی وگرنه بعدش که ب بلوغ برسه دیگه فایده نداره .... و اینم بدون دختر من تو پنج سالگی من اومدم پیشش تمام خاطرات رو این بچه ها ثبت و ضبط می کنن... هرچی خوب باشی بیشتر براش خاطره سازی کردی و هرچی بد باشی نفرت رو تو دلش کاشتی، و در نهایت سعی کن نیتت رو رضای خدا کنی تا اگر روزی دلت رو شکست پیش اون گله نکنی ازش... و ازش هیچ انتظاری نداشته باشی. و ختم کلام اینکه من به همسرم علاقه شدید داشتم که تن به چنین ازدواجی دادم، ازدواج این مدلی واقعا خیلی سخته خیلی ... باید خیلی قوی باشی ... من با همه تلاش هایی که کردم و با تمام عشقی که به همسرم داشتم هنوزم یک جاهایی حس می کنم کم میارم... با اینکه الان بشدت دختر همسرم رو دوست دارم حتی بیشتر از همسرم...البته حس می کنم این کم آوردنه بخاطر اینه که همسرم خیانت می کنه و قدر دانم نبوده و نیست ... اگر قدر و ارزشت رو بدونن کم نمیاری

شبی شاید رها کردم جهان پر اضطرابم را...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792